98-9394223559+

 

من لیلا هستم

من لیلا هستم

اواخر آبان ماه وقتی میخواستم نمرات ماهانه مهر و آبان را به مدرسه تحویل دهم متوجه شدم لیلا کمترین نمره بین هر سه کلاس یازدهم را دارد. به لطف آموزش مجازی و دفتر کلاسی الکترونیکی تمام فعالیت‌ها را امسال جلسه به جلسه ثبت می‌کنم. با بررسی آن متوجه شدم که اوضاع درسی و حضور لیلا درکلاس اصلا خوب نیست. برای خانم مدیر پیام گذاشتم و ازسابقه‌ی تحصیلی لیلا و شرایط زندگی او سوال کردم.

 بعد با خودم گفتم. کاش با خودِ لیلا مستقیما صحبت کنم. برایش پیام گذاشتم و نگرانی خودم را بابت غیبت‌هایش، میزان فعالیت کلاسی و نمراتش را بیان کردم. برای این کار سعی کردم مراحل ابراز صادقانه مارشال روزنبرگ را رعایت کنم. در پیامم خیلی کوتاه و خلاصه مشاهداتم را گفتم. مشاهداتی مثل نمرات ثبت شده در دفتر کلاسی و تعداد غیبت‌ها و بعد با بیان احساس نگرانی خودم بابت میزان یادگیری و علاقه‌مندیش به کلاس شیمی، نیازم به وضوح و اطلاع از شرایط او را بیان کردم و پرسیدم که آیا کمکی از من برمی‌آید؟ و اصلا کلاس شیمی برای تو یادگیری داره؟ با این کلاس راحت هستی؟

راستش را بخواهید یکی دوبار سر کلاس اسمش را صدا کرده بودم و با تاخیر جواب داده بود. این را هم در دفتر کلاسی یادداشت کرده بودم. بی‌نظمی‌های دیگری هم داشت که نمی‌دانستم واقعی بود یا نه (مثل پرت شدن مکرر در آزمون ها).

در این حالت‌ها گاهی ماجرا به این شکل است که بچه‌ها برای این‌که  غیبت نخورند وارد کلاس (اسکای روم) می‌شوند اما عملا در کلاس حضور ندارند. حالا اگر معلم صدای‌شان کرد دوستان‌شان تلفن می‌زنند و باخبرشان می‌کنند ... حداقل سناریویی که در ذهن من بود به این شکل بود. به هر حال که شغال‌های درونم حسابی در حال جولان‌دهی بودند.

طولی نکشید که لیلا پاسخ پیامم را داد. اول کار پیام‌هایش پر از قسم و اصرار برای دفاع از خود و التماس برای فرصت جبران نمره بود.

راستش را بخواهید من هم پر از قضاوت و پیش‌داوری بودم. اما با توجه به زبان زندگی و توصیه مارشال به «ارتباط پیش از اصلاح» سعی کردم کمی خودم را مهار کنم. و گام به گام با تمرکز بر یک مسئله شروع کنم. علت تاخیر در روشن کردن میکروفونش در جلسه هفته قبل را پرسیدم.

پاسخ داد: «خانم به خدا من همیشه سر کلاسم اما اون روز دستم داخل غذا بود. تا دستم را بشویم و میکروفون را فعال کنم طول کشید.»

_ یعنی سرکلاس مشغول صبحانه خوردن بودی؟

-نه خانم ...آخه می دونید من باید ناهار هم درست کنم لپ‌تاپ را می‌برم تو آشپزخونه کارهامم هم زمان انجام می‌دم.

خانم من پایه شیمیم خیلی ضعیفه! شیمی دهم اصلا یاد نگرفتم. به خاطر همین امسال هم هیچی نمی‌فهمم.

_لیلا یعنی تو هر روز باید غذا هم درست کنی؟

- بله خانم. من مادرم فوت شده. پارسال که دهم بودم خواهرم کلاس اول بود. مسئولیت درس خواندن اون هم با من بود. چون بابام که سرکار هستند. به خاطر همین از درس‌هام خیلی عقب افتادم.

- چقدر برات سخت بوده که هم خودت بخوای سرکلاس مجازی باشی هم مراقب یادگیری خواهرت باشی .مسئولیت آشپزی هم به عهده‌ات باشه.

_ بله خانم ...خیلی دلم می‌خواد از دهم دوباره بخونم که بتونم درس‌های شما را هم بفهمم.

راستش را بخواهید از خودم و قضاوت‌هام حسابی شرمنده شده بودم. از طرفی خوشحال بودم که به زبان نیاورده بودم. حالا شرایط فرق کرده بود متوجه شدم لیلا واقعا تمایل به یادگیری دارد ولی به دلیل ضعف در پیش نیازهای یادگیری از طرفی و مقاومت ذهنی به دلیل خاطره شکست و ضعف در درس شیمی پایه دهم عملا توان یادگیری را از دست داده است. (درماندگی آموخته شده)

 بچه‌های یازدهم امسال هنوز حتی یک روز هم دبیرستان را ندیده بودند. بعید می‌دانم مدیر و معاون‌ها هم چندان در جریان شرایط زندگی آن‌ها باشند چون سال گذشته هم که این‌ها وارد دبیرستان شده‌اند کلا مجازی بوده است.

برایش فیلم‌های آموزشی خودم مربوط به قسمت‌هایی از شیمی دهم را که لازم داشت فرستادم و سعی کردم کمی هم برای از بین بردن آن حس درماندگی با او همدلی کنم.

میزان فعالیتش در کلاس به طور محسوسی افزایش پیدا کرد و پیشرفت نسبتا خوبی داشت. گاهی برایم پیام می‌دهد و اشکال‌هایش را می‌پرسد و در مجموع حضور پر رنگی در کلاس دارد.

تا این‌که هفته گذشته قرار شد کلاس‌ها نیمه حضوری باشد.

روز دوشنبه از صبح تا ظهر با یازدهم‌های تجربی و ریاضی داشتم. اولین روز کلاس حضوری از شروع کرونا برایم بود.

پس از ۲۵ سال معلمی مثل اولین سال معلمی شده بودم. هم شوق دیدار داشتم و هم نگرانی و ترس...

حس می‌کردم تدریس حضوری را فراموش کرده‌ام. از طرفی نگران این بودم که اسم بچه‌ها را چگونه به خاطر بیاورم. تطبیق تصویر و صدا و اسم از لحاظ ذهنی برایم سخت بود و حس نگرانی برایم داشت.

کلاس یازدهم تجربی ۲ در سالن کتابخانه بودند. ۳۲ نفر با فاصله روی صندلی‌ها نشسته بودند...چون صندلی‌ها با فاصله زیاد بود کل سالن را پر کرده بودند...لیست اسامی را در دستم داشتم  تصمیم گرفتم اول بدون نگاه کردن به اسامی بین بچه ها قدمی بزنم و خوب ببینم‌شان و به خودم فرصتی بدهم برای شناختنشان بی اسم.  چون چند باری دوربین‌هایشهان را روشن کرده بودند و تصاویرشان را در فضای اسکای روم دیده بودم.

همین‌طور که قدم میزدم و در حال گذشتن از کنار یکی از دانش آموزان بودم. صدای زمزمه ای حالم را عوض کرد. دخترک به آهستگی تکرار میکرد. من‌ لیلا هستم. من لیلا هستم...

پ.ن: برای حفظ حریم  اسم دانش آموز عوض شده است.

نویسنده: شکوفه

 

تجربه‌هایی که در وب‌سایت «زبان‌زندگی» ارتباطی‌بدون‌خشونت - باشتراک گذاشته می‌شود؛ تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی.

Date

20 بهمن 1400

Categories

تجربه شخصی