پدرم و برادرم سر موضوعی اختلاف دارند و این درگیری ها و ناراحتی ها زیاد شده، ناخواسته دختر ۷.۵ سالم در جریان مسائل بزرگترها قرار گرفته.
بچه: مامان من خیلی عصبانی هستم، تو ماشین گفتی تا دایی نیاد خونه مامان جون دیگه نمیری اونجا، تو دلت برای مامان و بابات تنگ نمیشه؟
مامان: تو نگران شدی که مامان جون و باباجون را نبینی؟
بچه: بله
مامان: تو خیلی مامان جون و باباجون رو دوست داری؟
بچه: بله
مامان: وقتی با اونها هستی بهت خوش میگذره؟
بچه: بله
مامان: میخوای مطمئن باشی که میتونی ببینیشون؟
بچه: بله
میدونی مامان هم خیلی مامان جون و باباجون رو دوست داره و داره تمام تلاشش رو برای مراقبت ازشون میکنه ؟
بچه: بله
مامان: فکر میکنی بتونی به مامان اعتماد کنی که این مسئله رو حل میکنه؟
بچه: مامان بنظرم دایی خیلی شغاله بلد نیست حرفهاش رو زرافهای بزنه.
مامان: به نظرت تو این موضوع همه حق با مامان جون و بابا جون است؟
بچه: بله دایی حق نداشته آنها را ناراحت کنه امروز گفت فیلَم رو درست کردی؟ من گوشی رو دادم به شما نخواستم بهش بگم تا با مامان جون و بابا جون مهربون نباشه من بهش کادو نمیدم.
مامان: اها پس تو اینجوری میخواستی از مامان جون اینها حمایت کنی؟
بچه: بله
مامان: این تنها راهی بود که اون موقع به ذهنت رسید؟
بچه: بله و اینکه بگو یه روز بیاد اینجا، من و بابا هم میریم بیرون باهاش حرف بزن آشتی کنه.
مامان: پس تو دایی رو هم دوست داری میخوای کمکش کنی بتونه حرفش رو بزنه؟
بچه: میخوام ثبت نامش کنم کلاس زبان زندگی و بهش یادآوری کنم زرافه باشه آخه میدونی زرافه ها بزرگترین قلب را دارند میتونن به همه مهربانی کنن همه رو ببخشن ولی دایی شغال تر از اونی که من فکر میکردم.
مامان: برات تعریف کردم در زبان زندگی شغال هات رو دوست داریم چون وقتی شغال یک چیزی میگه یعنی حواست باشه یک نیازی براورده نشده و توجهی بهش نداری.
بچه: شغال دایی چی میخواد؟ توجه؟
مامان: شایدم عدالت؟
بچه: من که بیشتر فکر کنم دایی دلش میخواد بابا جون بگه دوستش داره.
ارسالی از اعضای کانال
تجربه هایی که در کانال «زبانزندگی» ارتباطیبدونخشونت - باشتراک گذاشته میشود؛ تجربهی عملی کاربرد زبانزندگی با درک نگارندهاست و نه یکمثال آموزشی .